• وبلاگ : عاشقانه ترين وبلاگ پريا
  • يادداشت : دوستت دارم...
  • نظرات : 0 خصوصي ، 9 عمومي
  • درب کنسرو بازکن برقی

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + اح 
    يکي را دوست دارم

    همان کسي که شب و روز به يادش هستم

    و لحظات سرد زندگيم را

    با گرماي عشق او ميگذرانم !
    کسي را دوست دارم

    که ميدانم هيچگاه به او نخواهم رسيد

    و

    هيچگاه نمي توانم دستانش را بفشارم !
    يکي را دوست دارم

    بيشتر از هر کسي

    همان کسي که مرا اسير قلبش کرد !
    + اح 
    يکي را دوست دارم

    که ميدانم او ديگر برايم يکي نيست

    او برايم يک دنياست !
    يکي را براي هميشه دوست دارم

    کسي که هرگز باور نکرد عشق مرا !

    کسي که هرگز اشکهايم را نديد

    و

    نديد که چگونه از غم دوري و دلتنگي اش پريشانم !

    يکي را تا ابد دوست دارم
    + اح 
    گفتم: پس چرا آن همه درد در دلم انباشتي؟ گفت: روزيت دادم تا صدايم کني، چيزي نگفتي، پناهت دادم تا صدايم کني، چيزي نگفتي، بارها گل برايت فرستادم، کلامي نگفتي، مي خواستم برايم بگويي آخر تو بنده من بودي چاره اي نبود جز نزول درد که تو تنها اينگونه شد که صدايم کردي.
    + اح 
    گفتم: پس چرا همان بار اول که صدايت کردم درد را از دلم نراندي؟
    گفت: اول بار که گفتي "خدا" آنچنان به شوق آمدم که حيفم آمد بار دگر خداي تو را نشنوم، تو باز گفتي خدا و من مشتاق تر براي شنيدن خدايي ديگر، من اگر مي دانستم تو بعد از علاج درد هم بر خدا گفتن اصرار مي کني همان بار اول شفايت مي دادم. گفتم: مهربانترين خدا ! دوست دارمت ...
    گفت: عزيز تر از هر چه هست من دوست تر دارمت ...
    + اح 
    گفتم: خداي من، دقايقي بود در زندگانيم که هوس مي کردم سر سنگينم را که پر از دغدغه ديروز بود و هراس فردا بر شانه هاي صبورت بگذارم، آرام برايت بگويم و بگريم، در آن لحظات شانه هاي تو کجا بود؟
    گفت: عزيز تر از هر چه هست، تو نه تنها در آن لحظات دلتنگي که در تمام لحظات بودنت بر من تکيه کرده بودي، من آني خود را از تو دريغ نکرده ام که تو اينگونه هستي. من همچون عاشقي که به معشوق خويش مي نگرد، با شوق تمام لحظات بودنت را به نظاره ات نشسته بودم.
    + اح 
    گفتم: پس چرا راضي شدي من براي آن همه دلتنگي، اينگونه زار بگريم؟
    گفت: عزيزتر از هر چه هست، اشک تنها قطره اي است که قبل از آنکه فرود آيد عروج مي کند، اشکهايت به من رسيد و من يکي يکي بر زنگارهاي روحت ريختم تا باز هم از جنس نور باشي و از حوالي آسمان، چرا که تنها اينگونه مي شود تا هميشه شاد بود.
    + اح 
    گفتم: آخر آن چه سنگ بزرگي بود که بر سر راهم گذاشته بودي؟
    گفت: بارها صدايت کردم، آرام گفتم از اين راه نرو که به جايي نمي رسي، تو هرگز گوش نکردي و آن سنگ بزرگ فرياد بلند من بود که عزيزتر از هر چه هست، از اين راه نرو که به ناکجا آباد هم نخواهي رسيد.
    + اح 
    چي تو چشاته که تورو اينقدر عزيز ميکنه

    اين فاصله داره منو بي تو مريض ميکنه

    اين که نگات نميکنم يعني گرفتار توام

    رفتن همه ولي نترس من که طرفدار توام

    هرچي سرم شلوغ شد رو قلب من اثر نذاشت

    بدوت تو دنياي من انگار تماشاگر نداشت

    منو نميشه حدس زد با اين غرور لعنتي

    هيج وقت نخواستم ببينيم تو لحظه ناراحتي

    .

    ميخواستم نبخشمت يکي ازت تعريف کرد

    ديدن تنهايي تو منو بلاتکليف کرد

    بيا و معذرت بخواه از جشني که خراب شد

    از اون که واسه انتقامم از تو انتخاب شد

    هرچي سرم شلوغ شد رو قلب من اثر نذاشت

    بدوت تو دنياي من انگار تماشاگر نداشت

    منو نميشه حدس زد با اين غرور لعنتي

    هيج وقت نخواستم ببينيم تو لحظه ناراحتي
    + اح 
    درگير روياي توام، منو دوباره خواب کن
    دنيا اگه تنهام گذاشت، تو منو انتخاب کن
    دلت از آرزوي من، انگار بي خبر نبود
    حتي تو تصميماي من،چشمات بي اثر نبود
    خواستم بهت چيزي نگم، تا با چشام خواهش کنم
    درارو بستم روت، تا احساس آرامش کنم
    باور نمي کنم ولي، انگار غرور من شکست
    اگه دلت ميخواد بري، اصرار من بي فايدست
    هر کاري مي کنه دلم، تا بغضمو پنهون کنه
    چي ميتونه فکر تو رو، از سر من بيرون کنه
    يا داغ رو دلم بزار، يا که از عشقت کم نکن
    تمام تو سهم منه، به کم قانعم نکن