پريا!
ديگه
تو
روز شيكسه
دراي
قلعه
بسّه
اگه
تا
زوده بلن شين
سوار
اسب
من شين
مي
رسيم
به شهر مردم، ببينين: صداش مياد
جينگ
و
جينگ ريختن زنجير برده هاش مياد.
آره
!
زنجيراي گرون، حلقه به حلقه، لابه لا
مي
ريزد ز
دست و پا.
پوسيده
ن،
پاره مي شن
ديبا
بيچاره ميشن:
سر
به
جنگل بذارن، جنگلو خارزار مي بينن
سر
به
صحرا بذارن، كوير و نمك زار مي بينن
عوضش
تو
شهر ما... [ آخ ! نمي دونين پريا!]
در
برجا
وا مي شن، برده دارا رسوا مي شن
غلوما
آزاد مي شن، ويرونه ها آباد مي شن
هر
كي كه
غصه داره
غمشو
زمين
ميذاره.
قالي
مي
شن حصيرا
آزاد
مي
شن اسيرا.
اسيرا
كينه دارن
داس
شونو
ور مي ميدارن
سيل
مي شن:
گرگرگر!
تو
قلب شب
كه بد گله
آتيش
بازي
چه خوشگله!
آتيش!
آتيش! - چه خوبه!
حالام
تنگ
غروبه
چيزي
به
شب نمونده
به
سوز تب
نمونده،
به
جستن و
واجستن
تو
حوض
نقره جستن
الان
غلاما وايسادن كه مشعلا رو وردارن
بزنن
به
جون شب، ظلمتو داغونش كنن
عمو
زنجير
بافو پالون بزنن وارد ميدونش كنن
به
جائي
كه شنگولش كنن
سكه
يه
پولش كنن:
دست
همو
بچسبن
دور
ياور
برقصن
"
حمومك
مورچه داره، بشين و پاشو " در بيارن
"
قفل و
صندوقچه داره، بشين و پاشو " در بيارن
پريا!
بسه
ديگه هاي هاي تون
گريه
تاون،
واي واي تون! " ...
پريا
هيچي
نگفتن، زار و زار گريه مي كردن پريا
مث
ابراي
باهار گريه مي كردن پريا ...
***