عشق بيشتر همچون رايحه است تا يك گل. گل داراي شكل است و هر شكلي محدوديتآفرين است. اما عشق نامحدود است. بنابراين عشق نمي تواند هيچ شكلي به خود بگيرد. ما از روي ناآگاهي مي كوشيم به عشق، شكل، رنگ و ويژگي معين و محدود ببخشيم. مي كوشيم چارچوبهايي تعيين كنيم، ديوارهايي بكشيم. و هرقدر در اين كار موفق تر شويم، عشق ناپديد تر خواهد شد. خواهد مرد. عشق بايد پرنده اي باشد كه بالهايش را در آسمان گشوده است- تو نمي تواني پرنده را در قفس كني. حتي اگر قفسي طلايي بسازي او را خواهي كشت. پرنده در قفس و پرنده در آسمان يكي نيستند. آنها شبيه هم بنظر مي آيند اما پرنده اي كه در آسمان بالش را گشوده و در مسير باد و در ميان ابرها پرواز مي كند آزاد است و به سبب اين آزادي، شادمان. پرنده در قفس فقط شكلش با آن پرنده يكي است اما او هيچ آسمان، هيچ آزادي و هيچ شادماني ندارد. عشق پرنده است و عاشق آزادي. نيازمند همه آسمان است تا ببالد.پس به ياد داشته باش كه هرگز عشقي را در قفس نكن. هرگز آن را اسير نكن. هرگز به آن محدوديت، شكل و شمايل، نام و نشان و عنوان نبخش- هرگز. بگذار عشق يك رايحه باقي بماند، ناديدني. آنگاه عشق مي تواند تو را روي بالهايش تا بي نهايت ببرد.