عاشقانه ترین وبلاگ پریا
پس از سفرهای دراز و عبور از فراز و فرود امواج این دریای طوفان خیز بر آن که در کنار تو پارو وا نهم بادبان برچینم سکان رها کنم به خلوت لنگرگاهت در آیم و در کنارت پهلو گیرم . آغوشت را باز یابم استواری امن زمین را زیر پای خویش . عاشقت خواهم ماند بی آنکه بدانی دوستت خواهم داشت بی آنکه بگویم درد دل خواهم گفت بی هیچ کلامی گوش خواهم داد بی هیچ سخنی.در آغوشت خواهم گریست بی آنکه حس کنی . در تو ذوب خواهم شد بی هیچ حرارتی این گونه شاید احساسم نمیرد دل اگه میگه صبورم خود فریبی میکنه...! وقتی نیستی گل هستی خشک و بی رنگ میشه...! نمیدونی...؟ که چقدر دلم برات تنگ میشه......!!! هومن جان دلم برات تنگ شده تنهایی را دوست دارم، زیرا بیوفا نیست، تنهایی را دوست دارم، زیرا عشق دروغین در آن نیست، تنهایی را دوست دارم، چون بارها تجربه کردم، تنهایی را دوست دارم، چون خدا هم تنهاست، تنهایی را دوست دارم... در تنهاترین تنهاییم تنهای تنهایم گذاشتی . الهی تنهاترین تنها کست در تنها ترین تنهاییت تنهای تنهایت گذارد.
بیم آن ندارم که روزی آسمان تورا از من بگیرد
بیم آن دارم که روزی تو خود را از من بگیری
بیم آن دارم که شب در وجود تو طوفان کند
خورشید مهر تو را پنهان کند
درختی را که من در تو کاشته ام براندازد
وبرگ های طلایی دوستی را بر خاک اندازد
تو خود را از من مگیر
من در تو و با تو زاده شدم
بگذار در تو و با تو بمیرم
روی تخته سنگی نوشته شده بود: اگر جوانی عاشق شد چه کند؟ من هم زیر آن نوشتم: باید
صبر کند. برای بار دوم که از آنجا گذر کردم زیر نوشته ی من کسی نوشته بود: اگر صبر نداشته
باشد چه کند؟ من هم با بی حوصلگی نوشتم: بمیرد بهتر است. برای بار سوم که از آنجا عبور
می کردم. انتظار داشتم زیر نوشته من نوشته ای باشد. اما زیر تخته سنگ جوانی را مرده یافتم...
قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت |