عاشقانه ترین وبلاگ پریا
اگر بتوانی در برابر طوفانهایی که عشق به پا می کند پایدار بمانی، زندگی ات شروع به رشد می کند. و با بیشتر شدن ایستادگی تو در برابر موانع و مشکلات، وقتی که چنان عمیق ریشه بدوانی که هیچ چیز نتواند تو را از ریشه درآورد- هیچ مشکلی نتواند تو را درهم بشکند و در تمام بحرانها منسجم و استوار بمانی- سپاسگزار عشق خواهی شد، زیرا تنها از راه آن مشکلات بوده که این انسجام و استواری ایجاد شده است. و آنگاه تو شروع به فراتر رفتن از عشق می کنی- و این همان معنای جذابیت است. آنگاه که تو عشق بورزی ولی عشق نتواند هیچ مشکلی برای تو ایجاد کند، جذاب می شوی. بدن، ذهن و روحت زیبایی خیره کننده ای می یابند. این سه در آن هماهنگی پرجذبه به هم می پیوندند. اما اگر از عشق دوری کنی، راهی نخواهی یافت. هرگز از عشق و مشکلاتی که به بار می آورد نگریز. با آنها رو در شو. مشکلها و دردسرها را بپذیر اما در عین حال آرام و آسوده باقی بمان. به این لحظه واکنش نشان دهید. این معنای مسوولیت است. کسی می خواهد با شما ازدواج کند. نمی دانید پاسخ مثبت بدهید یا نه. به سراغ کتابهایی می روید و تفال می گیرید. این زندگی شماست. چرا تصمیم گیری در مورد آنرا به عهده کتابها می گذارید؟ بهتر است خودتان تصمیم بگیرید تا زندگی موفق تری داشته باشید، در حقیقت با آن کار، از پذیرفتن مسوولیت اجتناب می کنید. با پذیرش مسوولیت است که فرد رشد می کند. مسوولیت را بپذیرید. عده ای مسوولیت را به خدا واگذار می کنند، عده ای آنرا به کارما ( عمل و عکس العمل )،عده ای به تقدیر و عده ای هم به فال و تفال و .... اما وقتی مسوولیت را خودمان می پذیریم، افرادی معنوی می شویم. مسوولیت سنگین است و شانه های ما ضعیف، اما وقتی مسوولیت را بپذیرید، شانه هایتان قوی تر می شود. راه دیگری برای رشد و تقویت آنها نیست. راه شناخت عشق، راهی منحصر به فرد است. برای مثال اگر تو بکوشی گل سرخ را از راه ذهن بشناسی مجبور خواهی شد آنرا پرپر کنی و با پرپر کردن گل، زیبایی اش را نابود خواهی ساخت. تو در مورد ترکیبات شیمیایی آن اطلاعاتی به دست خواهی آورد ولی لطافت شاعرانه آنرا که تنها چیز واقعی آن بود از کف خواهی داد. روح را خواهی کشت و تنها جسد را در اختیار خواهی داشت. از این رو این راه، راه صحیح شناخت گل سرخ نیست. راه صحیح، راه شاعر است. راه عاشق است. راه موسیقیدان و راه رقصنده است. اگر تو موسیقیدان باشی آواز خواهی خواند. با گلی که در نسیم به رقص در می آید همراه خواهی شد. در کنار آن در سکوت خواهی نشست و خواهی کوشید به نغمه آن گوش فرا دهی. بلی، نغمه ای پیرامون گل وجود دارد. نغمه ای که خاموش است اما نغمه است. شعری در گل وجود دارد. شعری که در هیچ دفتری نوشته نشده اما وجود گل، نجوای آن، رقص آن، بازی آن با پرتو خورشید، همگی شعر هستند. اگر تو بتوانی به گل عشق بورزی خواهی توانست آن شعر، آن نغمه، آن رقصی را که روح گل است بشناسی. هستی را باید از راه عشق شناخت. آنگاه خدا را خواهی شناخت. خدا چیزی نیست جز روی آوردن به هستی از راه عشق. دید مجنون را یکی صحرا نورد---- در میان ِ بادیه بنشسته فرد کرده صفحه ریگ وانگشتان قلم---- میزند بااشک خونین این رقم گفت:ای مجنون شیدا چیست این---- مینویسی نامه بهر کیست این گفت : مشق ِِ نام ِ لیلی می کنم ---- خاطرِ خود را تسلی می کنم چون میسر نیست برمن کام او ---- عشق بازی می کنم با نام او همه خدا هستند. هیچکس نمی تواند غیر از این باشد، زیرا فقط خداست که هست. خدا همان هستی است. " بودن " ( هستی داشتن ) یعنی یک خدا بودن. اما ما این حقیقت را در یاد نداریم و از آن کاملا غافلیم. بنابراین مساله این نیست که چگونه این حقیقت و این زبان فراموش شده را یه یاد بیاوریم. قرار بر این نیست که چیزی را بدست آوری. فقط باید خودت را کشف کنی. کشف کنی که کیستی تا دریابی تو خدایی. و لحظه ای که دریابی تو خدایی، کل هستی الهی می شود. همه یک خدا می شوند. و چه خوش است آنگاه که کل هستی از نگاه تو الهی شود. خدایان دور و برت را فرا می گیرند. نشاطی فراوان بطور طبیعی از قلبت به پا می خیزد. راه شناخت عشق، راهی منحصر به فرد است. برای مثال اگر تو بکوشی گل سرخ را از راه ذهن بشناسی مجبور خواهی شد آنرا پرپر کنی و با پرپر کردن گل، زیبایی اش را نابود خواهی ساخت. تو در مورد ترکیبات شیمیایی آن اطلاعاتی به دست خواهی آورد ولی لطافت شاعرانه آنرا که تنها چیز واقعی آن بود از کف خواهی داد. روح را خواهی کشت و تنها جسد را در اختیار خواهی داشت. از این رو این راه، راه صحیح شناخت گل سرخ نیست. راه صحیح، راه شاعر است. راه عاشق است. راه موسیقیدان و راه رقصنده است. اگر تو موسیقیدان باشی آواز خواهی خواند. با گلی که در نسیم به رقص در می آید همراه خواهی شد. در کنار آن در سکوت خواهی نشست و خواهی کوشید به نغمه آن گوش فرا دهی. بلی، نغمه ای پیرامون گل وجود دارد. نغمه ای که خاموش است اما نغمه است. شعری در گل وجود دارد. شعری که در هیچ دفتری نوشته نشده اما وجود گل، نجوای آن، رقص آن، بازی آن با پرتو خورشید، همگی شعر هستند. اگر تو بتوانی به گل عشق بورزی خواهی توانست آن شعر، آن نغمه، آن رقصی را که روح گل است بشناسی. هستی را باید از راه عشق شناخت. آنگاه خدا را خواهی شناخت. خدا چیزی نیست جز روی آوردن به هستی از راه عشق. با ترس زندگی نکن، زیرا قرار نیست تنبیه شوی. بدون ترس زندگی کن، زیرا تنها در اینصورت است که می توانی تمام و کمال زندگی کنی. ترس تو را بسته نگاه می دارد. نمی گذارد باز باشی. با وجود ترس، پیش از آنکه کاری کوچک انجام دهی مجبوری فکر هزار و یک چیز را بکنی و هرقدر بیشتر فکر کنی، گیج تر می شوی. اگر در این جهت گام برداری که امور را به گناه نسبت دهی، زندگی نخواهی کرد، جان خواهی کند. فقط یک چیز را به خاطر داشته باش: یک اشتباه را بارها و بارها مرتکب نشو، زیرا این کار حماقت است. تو باید زندگی را کاوش کنی و در این کاوش ممکن است گاهی به بیراهه روی. اگر تو از بیراهه رفتن هراس داشته باشی، نمی توانی چیزی را کاوش کنی. آنگاه کل ماجرای زندگی از هم می پاشد، به قتل می رسد و از بین می رود. این کاری است که برخی متظاهران به دینداری انجام داده اند: دین را بسیار سخت و محزون ساخته اند. به دین چهره ای ابرو در هم کشیده داده اند. خدا داوری است که نباید از او بترسی و مطمئن باش که خدا تو را درک خواهد کرد و تو را خواهد بخشید. در این مورد نگران نباش! خودجوش عاشق بودن، طبیعی عاشق بودن، دینداربودن است. دینداری هیچ ارتباطی با پرستش مسیح، بودا، یا... ندارد. هیچ ارتباطی با مراسم و تشریفاتی که در کلیساها، معابد و مساجد انجام می شود ندارد. دینداری واقعی، عشق خودجوش است. عشقی که همواره جامعه با آن مخالفت ورزیده است. ولی یک چیز را به یاد داشته باش: تا زمانیکه به عشق خودجوش دگرگون نشوی، زندگی ات بیهودگی صرف خواهد بود. انسانها با نیرویی نهان و عظیم به دنیا می آیند و چون گدایان می میرند. این نیرو دست نخورده و واقعیت نیافته باقی می ماند. عشق دروازه پادشاهی خداوند است. عشق به خاطر خود عشق، چنان زیبا و لطیف، چنان ژرف و تصورناپذیر است که قله های رشته کوه هیمالیا در مقایسه با آن هیچ است. دوستان شرح پریشانی من گوش کنید---- داستانِ ِغم ِ پنهانی ِ من گوش کنید قصه بی سر و سامانی من گوش کنید---- گفتگوی من وحیرانی من گوش کنید شرح این آتش جانسوز نگفتن تا کی سوختم سوختم این راز نهفتن تا کی روزگاری من ودل ساکن کویی بودیم---- ساکن کوی بت عربده جویی بودیم عقل ودین باخته دیوانه رویی بودیم---- بسته سلسله سلسله مویی بودیم کس درآن سلسله غیرازمن ودل بند نبود یک گرفتار از این جمله که هستند نبود نرگس غمزه زنش این همه بیمارنداشت---- سنبل پرشکنش هیچ گرفتارنداشت این همه مشتری و گرمی بازارنداشت ---- یوسفی بود ولی هیچ خریدارنداشت اول آن کس که خریدارشدش من بودم باعث گرمی بازار شدش من بودم عشق من شد سبب خوبی و رعنایی او---- داد رسوایی من شهرت زیبایی او بس که دادم همه جا شرح دل آرایی او---- شهر پرگشت زغوغای تماشایی او این زمان عاشق سرگشته فراوان دارد کی سر برگ من بی سر و سامان دارد با اوج گرفتن تو در عشق، زندگی ات پیش از پیش پر معناتر می شود. نغمه های بیشتری در قلبت نواخته می شود. شور و سرمستی بیشتری در تو متولد می شود و در نهایی ترین احساس عشق، آنگاه که عشق الهی می شود، گل نیلوفری می شوی که رایحه دلنواز عشق را می پراکنی. شور و سرمستی عشق را می پراکنی. دیگر نه مرگی خواهد بود، نه زمانی، نه ذهنی. جزیی از ابدیت می شوی. ترس نیز وجود نخواهد داشت، زیرا وقتی که مرگی وجود ندارد ترس چگونه می تواند وجود داشته باشد؟ هیچ نگرانی وجود نخواهد داشت، زیرا وقتی ذهنی وجود ندارد، نگرانی چگونه می تواند وجود داشته باشد؟ آنچه وجود خواهد داشت اطمینان، کامروایی و شکوفایی کامل خواهد بود.
قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت |