عاشقانه ترین وبلاگ پریا
تا زمانیکه به جهان عشق نورزی نمی توانی آفریننده باشی. اگر به زیبایی درختان عشق نمی ورزی چرا درختان را نقاشی می کنی؟ اگر به آواز پرندگان عشق نمی ورزی چرا آواز می خوانی؟ اگر به صدای دل انگیز بادی که از میان درختان می گذرد عشق نمی ورزی چرا باید ویولون بنوازی؟ فقط کسی که در ژرفای وجودش عاشق هستی است می تواند آفریننده باشد. پیام من این است: آفریننده بودن، یگانه راه دینداربودن است. اگر خدا آفریننده است، پس آفریننده بودن، یگانه راه مشارکت و همراهی با خدا و خوش و خرم بودن در وجود اوست. وقتی در جست و جو هستید، فردا اهمیت می یابد و هدف مهم می شود. وقتی جست و جو نکنید، لحظه حال، تنها زمان موجود است؛ آینده ای نیست و نمی توانید چیزی را به تاخیر بیندازید. نمی توانید بگویید: « فردا شاد خواهم بود. » ما امروز را بوسیله فردا نابود می کنیم. ما با خیالبافی، واقعیت را نابود می کنیم. شاید بگویید: « باشد، امروز غمگینم، اما اشکالی ندارد. فردا شاد خواهم بود. » پس امروز را می توان تحمل کرد،اما اگر فردا و آینده ای در میان نباشد، اگر چیزی برای جست و جو و یافتن وجود نداشته باشد، راهی نیز برای به تاخیر انداختن نخواهد بود. به این شکل، تاخیر اساسا ناپدید می شود. آنگاه به عهده خود شماست که شاد باشید یا نه. این لحظه باید تصمیم بگیرید و من تصور نمی کنم که کسی بخواهد غمگین باشد. چرا و برای چه باید غمگین بود؟ گذشته دیگر وجود ندارد. آینده هرگز نخواهد آمد. فقط این لحظه وجود دارد. می توان این لحظه را جشن گرفت. می توان دراین لحظه عشق ورزید، دعا کرد، ترانه خواند، پایکوبی و یا مراقبه کرد. می توانید این لحظه را هرطور که می خواهید، سپری کنید و لحظه چنان کوتاه است که اگر هشیار نباشید، از دست خواهد رفت. برای بودن و وجود داشتن، باید بسیار هشیار بود. در حالیکه عمل کردن، نیاز به هشیاری ندارد و بسیار مکانیکی است. عبارت « صبر کن » را بکار نبرید؛ زیرا صبر کردن، یعنی آینده دوباره از در پشت وارد شده است. اگر به نظرتان می رسد که باید صبر کنید، دوباره منتظر آینده می شوید. نباید منتظر چیزی شد. هستی در این لحظه کامل است و هرگز کامل تر از این نخواهد شد. لازم نیست به مسجد و کلیسا و معبد بروید. هرجا که هستید، مسرور باشید. معبد همانجاست. معبد، محصول ظریف انرژی خود شماست. وقتی مسرور هستید، معبدی پیرامون خود ایجاد می کنید. در معابد، مردم فقط آدابی مصنوعی به جا می آورند. در معابد ما گلهایی را تقدیم می کنیم که به خودمان تعلق ندارند، بلکه آنها را از درختها و گیاهان قرض می گیریم. در واقع، درختان این گلها را خود به خدا تقدیم کرده اند. گلها در آن موقع زنده بودند. شما آنها را کشتید. چیزی زیبا را از بین برده اید و اکنون آن گلهای مرده را به خدا تقدیم می کنید. معبد واقعی، توسط سرور ایجاد می شود و همه آداب دیگر، به خودی خود اتفاق می افتند. اگر مسرور باشید، گلهایی را به خدا تقدیم می کنید که از آگاهی شما روییده اند. آنگاه در آنجا نور خواهد بود و این نور درون شماست. آنجا معطر خواهد شد، اما عطر به وجود خود شما تعلق دارد و عبادت حقیقی، این است. نوری در درون تو می درخشد. این نور همواره در درون تو بوده اما تو به آن نمی نگریستی. به آن پشت کرده بودی. از این رو در تاریکی به سر می بردی. تاریکی را خود ما آفریده ایم. اگر به درون بنگریم، همه چیز را نورانی خواهیم یافت. اگر به بیرون بنگریم همه چیز را تاریک خواهیم دید. تاریکی از آن جهت است که ما بر بیرون متمرکز شده ایم و دنیای درونمان را کاملا به دست فراموشی سپرده ایم. هستی نور است و از نور ساخته شده. به همین دلیل است که تمام کتابهای مذهبی می گویند خدا نور است. امروز، دانش مدرن نیز بر این باور است که جهان از الکتریسته و از الکترون ساخته شده. الکتریسته و الکترون اصطلاحاتی علمی هستند. نور اصطلاحی است شاعرانه تر. پس از همین لحظه تصمیم بگیر که تمام تلاشت را برای نگریستن به درون به خرج دهی.
دید مجنون را یکی صحرا نورد---- در میان ِ بادیه بنشسته فرد کرده صفحه ریگ وانگشتان قلم---- میزند بااشک خونین این رقم گفت:ای مجنون شیدا چیست این---- مینویسی نامه بهر کیست این گفت : مشق ِِ نام ِ لیلی می کنم ---- خاطرِ خود را تسلی می کنم چون میسر نیست برمن کام او ---- عشق بازی می کنم با نام او چاره این است وندارم به چشم خود فرش کنم زیر کف بعدازاین من پیش او یار ِ نو و یار قول زاغ وغزل مرغ چمن این زاغ را چون چنین است پی عندلیبِ گل ِ رخسارِ نوگلی کو سازم ازتازه جوانان چمن ممتازش خداحافظ گل لادن .تموم عاشقا باختن
ازاین رای دگر---- که دهم جای دگر دل به دل آرای دگر
پای دگر---- برکف پای دگربوسه زنم جای دگر
رای من این است وهمین خواهد بود
براین هستم والبته چنین خواهد بود
ِ کهن هردو یکی است---- حرمت مدعی و حرمت من هردو یکی است
هردو یکی است---- نغمه بلبل وغوغای ِ زغن هر دو یکی است
ندانسته که قدرهمه یکسان نبود
مرتبه مرغ خوش الحان نبود
یاردگرباشم به---- چند روزی پی دلدارِ دگر باشم به
دگر باشم به---- مرغ خوش نغمه گلزاردگرباشم به
که شوم بلبل دستان سازش
ببین هم گریه هام از عشق .چه زندونی برام ساختن
خداحافظ گل پونه .گل تنهای بی خونه
لالایی ها دیگه خوابی به چشمونم نمی شونه
یکی با چشمای نازش دل کوچیکمو لرزوند
یکی با دست ناپاکش گلای باغچمو سوزوند
تو این شب های تو در تو . خداحافظ گل شب بو
هنوز آوار تنهایی داره می باره از هر سو
خداحافظ گل مریم .گل مظلوم پر دردم
نشد با این تن زخمی به آغوش تو برگردم
نشد تا بغض چشماتو به خواب قصه بسپارم
از این فصل سکوت و شب غم بارونو بردارم
نمی دونی چه دلتنگم از این خواب زمستونی
تو که بیدار بیداری بگو از شب چی می دونی
تو این رویای سر دم گم .خداحافظ گل گندم
تو هم بازیچه ای بودی . تو دست سرد این مردم
خداحافظ گل پونه . که بارونی نمی تونی
...طلسم بغضو برداره .از این پاییز دیوونه خداحافظ .....!
شاید اشتباهه اما عاشقا دروغ میگن
آدمای باوفاو مهربون دروغ میگن
اونا که میگن تا همیشه دیونتونن
بزار بی پرده بگم که به شما دروغ میگن
اونا که میان به این بهونه ها ،که اومدن
از توی شهر قشنگ قصه ها دروغ میگن
اونا که فدات بشم تکه کلامشون شده
به تموم آسمونا به خدا دروغ میگن
اونا که با قسم و آیه می خوان بهت بگن
تا قیامت نمی شه ازت جدا اونا هم دروغ میگن
قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت |