عاشقانه ترین وبلاگ پریا
گاه یک لبخند انقدر عمیق میشود که گریه می کنیم دوســـــــــــــــــــــــــــــــــــــتـت دارم می خواهم با کسی رهسپار شوم که دوستش می دارم نمی خواهم بهای این همراهی را با حساب و کتاب بسنجَم یا در اندیشه خوب و بَدَش باشم. نمی خواهم بدانم دوستم می دارد یا نه. می خواهم بروم با آنکه دوستش می دارم در خلوت من جز تو کسی راه ندارد تو که رفتی پریشون شد خیالم همه گفتن که من دیوونه حالم نمی دونن که این دیوانه در فکر شفا نیست که هر چی باشه اما بی وفا نیست کنار برکه ی دلم نشستم و نیامدی دوباره در سکوت خود شکستم و نیامدی سوال کردم از خدا نشانه ی خانه ی تو را سکوت کرد و در سکوت شکستم و نیامدی مادرم.... ای مهربان ترینم.... مادرم.... ای که می دانم هر نفست .... بسته به نفس زاده تو است.... ای کاش من هم همان گونه که عرشیان تو را ارج می نهند.... می توانستم بهشت را به پایت بریزند.... می دانم از لحظه اثبات بودنم.... تا آن موعد که دست تقدیر ما را از هم جدا کند.... دل مهربانت دریا است پر آشوب.... از هر تکان.... از رحم وجودت.... تا آخرین لحظه بودن.... مشیت آفرینشت را بنازم.... دستانت بوسه باران باد.... دست خودت نیست
گاه یک نغمه انقدر دست نیافتنی میشود که با ان زندگی می کنیم
گاه یک نگاه انچنان سنگین میشود چشمانمان رهایش نمی کند
گاه یک عشق انقدر ماندگار می شود که فراموشش نمی کنیم
------------------------------
رخسار فریبای تو را ماه ندارد
غمنامه ی من غصه ی چشمان تو باشد
غیر از تو دلم دلبر دلخواه ندارد .
امــــ ـــــــا
رنگـــــــــــ چشــــــمان مـــــــادرمــــــــان را
از یــــــــــاد مے بریـــــــــــــم ...
زن که باشی......
گاهی دوست داری
تکیه بدهی...پناه ببری...ضعیف باشی
دست خودت نیست
زن که باشی......
گهگهاه حریصانه بو میکنی دستهایت را
شاید عطر تلخ و گس مردانه اش
لا به لای انگشتانت باقی مانده باشد
دست خودت نیست
زن که باشی......
گاهی رهایش می کنی و پشت سرش آب می ریزی
و قناعت می کنی به رویای حضورش
به این امید که او خوشبخت باشد
دست خودت نیست
زن که باشی......
هم? دیوانگی های عالم را بلدی ... !!!
قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت |